- ۱۶ خرداد ۱۴۰۲
- اخبار منتخب , برگزیده , خبر فوری , فرهنگی , گردشگری و میراث فرهنگی
- کد خبر 15104
- 315 ШЁШШІШЇЫЊШЇ
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
true
true
true
true
true
true
true
true
سایز متن /
true
روایتی از خانه شمشیرگرهای شیراز تا ماجرای رخت و لباس نو برتن بافت قدیم، از گذر قوام به سوی اعماق بافت تاریخی که قدم میگذاری نقاشی های سراسر مفهوم و آثار زیبای هنرمند قصه گو، عادل یزدی را میبینی که با روش های گوناگون و روایتگری های متفاوت رخت و لباسی نو بر تن قسمتی از بافت تاریخی شیراز کرده است.
به گزارش فارس آگاه، مادربزرگم همیشه با لهجه قشنگ شیرازی از خاطرات کودکی اش در خانه قدیمیشان که در دل تاریخ شیراز بود برایم تعریف میکرد.
از محله ی با صفا و همسایه های با معرفت و خانه قشنگشان میگفت و این تعاریف آنقدر دلنشین بود که با شنیدن این خاطره ها دلم میخواست میتوانستم به آن زمان ها سفر کنم و در دل تاریخ شیراز چند روزی مهمانشان بشوم و در دل کوچه پس کوچه های شهر بازی کنم و قدم بزنم.
خاطره ها و شنیده ها مرا ترقیب کرد تا یک عصر بهاری را به قدم زدن در بافت تاریخی و گذر قوام اختصاص دهم.
خانه های قدیمی و معماری های جذاب هرکدام به نحوی نظرم را به خود جلب میکرد به خصوص دیوار هایی که هرکدام نجوایی خاص داشتند و انگار روایتی عجیب از گذشته با خود به دوش میکشیدند.
گوشه گوشه ی این محله همانطور که مادر بزرگم میگفت حس و حال عجیبی به همراه داشت و انگار زمان متوقف میشد و آدم آنجا به ندرت پیر میشد.
همانطورکه به قدم زدن مشغول بودم و هوای دلپذیر بهاری مرا مدهوش خود کرده بود نقاشی های خوش رنگ و لعاب روی دیوار نظرم را به خود جلب کرد، آنها را مثل نشانه دنبال کردم تا به کوچه ای متفاوت و متحیر کننده رسیدم؛ کوچه ای که سرشار از قصه، نقاشی، مجسمه ، حس سرزندگی، معنا و مفهوم بود، بدون معطلی از مرد سالدیده ای که سر کوچه نشسته بود و عبور رهگذران را تماشا میکرد درباره کوچه و شباهتش به گالری پرسیدم که با گشاده رویی مرا به سمت خانه ی استاد یزدی صاحب آثار راهنمایی کرد تا دقیق تر پاسخ سوالاتم را بشنوم و بیشتر با ایشان آشنا شوم.
پس از دیدار از استاد خواستم بیشتر درمورد خود و آثارش صحبت کند که به گرمی پذیرفت و پس از دعوت من به بخشی از گالری؛ خود را اینگونه هنرمندانه معرفی کرد: عادل یزدی هستم، متولد سال ۱۳۵۶و اهل شیراز.
در زمینه های مختلف تحصیل کردم اما در حال حاظر نقاشِ روایتگر، مجسمه ساز و قصه گو تاریخِ بافت و داستان هایی که اطرافم وجود دارد هستم، علاوه بر این همیشه میگویم دانش آموخته کاشی های شیرازی هستم و سال ها است که در این زمینه با عشق کار میکنم.
عاشق نقاشی شدم
از او درباره نحوه ورودش به دنیای هنر پرسیدم که گفت: قشنگترین اتفاقی که برای من افتاد و میخواهم از آن حرف بزنم این بود که من عاشق نقاشی شدم ، در سن نوجوانی به دیدی رسیدم که دلیل آن شاید نعمتی بود یا شاید دوستان خوب و خانواده بودند و یا شاید پدرم که خودش نیز نقاش است.
آنها باعث شدند من نگاه و هویتم را درک کردم و این کار با من عجین شد.
به عبارتی ساده تر مثل این میماند که بخواهی بگویی چگونه تنفس میکنی؛ میدانی چگونه اما نمیتوانی توصیفش کنی.
درمیان رشته های هنری کمتر واژه نقاش قصه گو به گوشم خورده بود بنابراین کنجکاوانه از استادِ شیرازی خواستم بیشتر در اینباره توضیح دهد.
یزدی پاسخ داد: نقاش قصه گو به معنای تصویرگری نیست درواقع با نقاشی روایتگری میشود و آن روایت میتواند اجتماعی، برگرفته از احساسات و یا تاریخی باشد.
برگزاری نمایشگاه در سینما
به او گفتم در خصوص نمایشگاه هایش توضیح دهد که علارغم میل باطنی اش برای پاسخ به این سوال توضیح داد: من نمایشگاه ها و مسابقات خارجی و داخلی زیادی را شرکت کردم، اولین نمایشگاه انفرادی ام را در سال ۷۲ در نگارخانه وصال شیراز برگزار کردم و همیشه دوست داشتم در مکان های عجیب آثارم را به نمایش بگذارم، یک بار به سالن یکی از سینما ها رفتم و آثارم را پشت ویترین گذاشتم تا واکنش مردمی که آمده اند فیلم تماشاکنند را ببینم.
از آن زمان تا الان کارهای زیادی انجام داده و به اشتراک گذاشته ام.
اولین کوچه گالری شیراز
او بیشتر به فعالیت های هنریش اشاره کرد و گفت: در کوچه نارنجستان قوام و بر روی دیوارهایی که جداره سیمانی داشتند و فاقد ارزش تاریخی بودند نقاشی هایی کشیدم که برگشت پذیر هستند و هر زمان که اراده شود میتوانم آنها را پاک کنم.
در این کوچه و سمت بازار وکیل به این فکر کردم که چگونه میتوانم با کمترین مصالح در امتداد این دو گذر تاریخی گردشگران را به هم پیوند دهم و نتیجه آن ایده و راه اندازی کوچه گالری شد.
علاوه بر این موارد در مکان هایی همچون بلوار هجرت، روبروی آرامگاه حافظ و قصرالدشت نیز آثار خود را در قالب نقاشی به تصویر کشیدم و به نحوی برای مخاطب در مکان های مختلف تاریخی کد گذاری کردم.
زندگی در شهر قصه ها
با تعجب از استاد مجسمه ساز دلیل انتخاب بافت تاریخی را برای زندگی و ادامه فعالیتش پرسیدم که گفت: به این دلیل به بافت تاریخی آمدم که بافت تاریخی سراسر قصه است و انگار قرار بود منِ قصه دوست در شهر قصه ها زندگی کنم.
اعتقاد دارم که هزاره جدیدمان سال های قصهگویی است و با توجه به اهمیت و نیاز قصه گویی در گردشگری و پتانسیلی که در اینجا وجود داشت و میل شدید من به قصه گویی باعث شد من بیایم به بافت و این خانه و روایتگری را آغاز کنم.
دلیل دیگرم این بودکه از ابتدای کوچه تا اینجا ۳۲ خانه وجود دارد که هرکدام قصه و گذشته خاص خودش را دارد و همچنین بافت با این وجود قابلیت این را داشت که من بتوانم در آن دیده شوم.
در میان صحبت ها به یاد کوچه متفاوتی افتادم که از آن عبور کردم تا به اینجا رسیدم بنابراین بدون فوت وقت از او خواستم درخصوص کوچه گالری توضیح دهد که گفت: کوچه گالری برای اولین بار در شیراز و حاصل همکاری و همنشینی من هنرمند و شهردار است که قدرت هنر را درک کرد و نتیجه آن از ابتدی گذر قوام با نقاشی ها شروع شد.
عروسی درخت نارنج یا دیدار اسکندر ذوالقرنین و فرشته
یزدی در ادامه به محوریت نقاشی های موجود بر دیوار بافت اشاره و بیان کرد: قصه هایی که در کوچه موجود است اکثرا بر اثر همنشینی من با آدم های این بافت است، مثلا آقا رحیم از قصه های قدیمی برای من میگفت مثل عروسی درخت نارنج یا دیدار اسکندر ذوالقرنین و فرشته؛ من وقتی این ها را میشنیدم شروع میکردم به تصویر سازی در ذهنم و به شیوه خودم آنها را بر روی دیوار های همین بافت اجرا میکردم.
ناگفته نماند کار های خیابانی مختلفی که در گذشته انجام میدادم باعث قوت نگاه من شد و این قوت نگاه باعث شد تشخیص دهم چگونه میشود یک قصه را در زمان معاصر در یک محیط گسترش داد و در نتیجه نقاشی ها با استقبال بینظیر مردم روبه رو شد .
خانه شمشیرگر ها جایی شد که بتوانم لحظه لحظه در آن زندگی کنم
همانطور که در کنج گالری به سخنان استاد گوش میکردم آثار و نقاشی های اطراف نظرم را به خود جلب کرد به همین منظور در خصوص انتخاب خانه شمشیرگرها به عنوان خانه گالری نیز سوال پرسیدم که استاد با تامانینه پاسخ داد: من به دنبال جایی بودم که بتوانم در آنجا کارگاه داشته باشم و همزمان کار کنم و علاوه بر آن به صورتی باشد که همسایه ها از سر و صدا درکارگاه اذیت نشوند؛ همچنین بتوانم در آنجا زندگی کنم و آثار خود را به نمایش بگذارم.
این خانه در گذشته خانه شمشیرگرها بوده و به نحوی ساخته شده بود که کار باعث آزار سایر همسایه ها نشود بنابراین بسیار با خواسته ی من تطبیق داشت بنابراین من این خانه را انتخاب کردم تا علاوه بر کار بتوانم لحظه به لحظه زندگی کنم.
همچنین آن را به گالری نیز تبدیل کردم آثارم را در جای جای آن گذاشتم تا بتوانم هر لحظه آنها را ببینم و ایده های بیشتری بگیرم.
در ادامه از او خواستم تا درمورد آثار موجود در گالری چهل طاقچه توضیح دهد که از این کار اجتناب کرد و گفت: دوست دارم مخاطب از نزدیک آثار را ببیند و برایش تازگی داشته باشد.
میخواستم با هنر حال خودم و دیگران را خوب کنم
او در آخر به ضرورت حضور هنر در محلات قدیم و بافت تاریخی اشاره کرد و گفت: هنر میتواند با ورودش به این محلات تحولاتی ایجاد کند؛ برای مثال بعد از ورود من به اینجا و انجام فعالیت های هنری؛ شخص قاچاقچی ای که در اینجا زندگی میکرد رفت و در مدت زمانی کوتاه این محله تغییر کرد.
به نقل از فارس، برنامه های زیادی برای سایر قسمت ها داشتم درواقع من میخواستم با هنر هم حال خودم را خوب کنم هم دیگران را که به دلیل عدم آگاهی برخی آدم ها، حسادت و مسائل دیگر این کار نصفه ماند.
true
true
https://farsagah.ir/?p=15104
true
true