×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

خبر فوری

true
    امروز  چهارشنبه - ۲۳ مهر - ۱۴۰۴  
true
true
دختر کویر ، دلباخته به زاگرس ! 

مردم فارس که کمیابی درخت را ندیده‌اند، ارزشمند بودن درختان را به‌خوبی ما که در کویر زیسته‌ایم، درنیابند. هر بار به دل آتش می‌روم می‌گویم شاید بشود حتی یک درخت را نجات داد. طبیعت آن‌چه به او می‌دهی را بازمی‌گرداند. به گزارش فاطمه مقدم – خبرنگارفارس آگاه، شهناز دیواندری دختر کویر است و عروس فارس؛ دختری از دیار خشک خراسان رضوی. سرنوشت او را به قلب زاگرس پرغرور و آتش‌زده فارس کشانده است. با همسرش دو تابستان است که در عملیات‌های اطفای حریق در رویشگاه‌های فارس (زاگرس) شرکت می‌کند. زاده شهر سبزوار است و از همان ایام جوانی دل در گرو طبیعت داشته و در شهر و دیار خود نیز انجمنی فعال در حوزه محیط زیست راه انداخته است؛ انجمنی که در نبود حمایت‌ها و امکانات، کارش به تعطیلی کشیده شده است.

شهناز چند سالی است همراه همسرش، مردی از قوم لر فارس، به شهر نورآباد ممسنی آمده است. دو سال پیاپی است که در میان شعله‌های سرکش رویشگاه‌های زاگرس، جایی که آتش چون هیولایی به قلب درختان بلوط و بنه کهنسال رخنه می‌کند و آن‌ها را تبدیل به خاکستر می‌سازد، همراه همسرش و گروه داوطلب فعالان محیط زیست، با دریافت خبر افتادن آتش به جان رویشگاه‌های زاگرس، کوه را زیر پا می‌گذارد و پا‌به‌پای مردان دلیر فارس روبه‌روی آتش می‌ایستد؛ نه برای قهرمانی یا دیده‌شدن بلکه برای آن‌که شاید بتواند حتی اگر شده یک درخت بلوط را از آتش نجات دهد و با دوربینش که همراه همیشگی اوست، خاطرات خاموش رویشگاه‌های پر‌تراکم در حال خاکستر شدن فارس را به تصویر بکشد و برای آیندگان ثبت کند.

این زن ۳۶ ساله در زادگاه خود انجمن محیط زیست داشته است، در پایتخت خبرنگاری کرده و ۱۰ سال در روزنامه‌های تهران و خبرگزاری‌ها قلم زده است. با ازدواج، عروس فارس و خواهر طبیعت می‌شود و با اشتیاق و دلسوزی از خاک و درختان زاگرس پاسداری می‌کند و در روزگار آرامش نیز هم‌پای همسرش در دل زاگرس، بلوط جوان می‌کارد.

شهناز، دختری که کویر و جنگل را در قلبش جا داده، عاشق بلوط است و سخاوتش را می‌ستاید. در سراسر گفت‌وگو، در کمال فروتنی می‌گوید که در برابر فعالان غیرتمند فارس، که سال‌هاست با کمترین امکانات مقابل آتش می‌ایستند، هیچ کاری برای طبیعت نکرده است و یادآور می‌شود که زاگرس نه تنها متعلق به زاگرس‌نشینان بلکه قلب تمامی ایران است.

فارس آگاه: چه شد که مسیر زندگی‌تان به شرکت در عملیات اطفای آتش‌سوزی رویشگاه‌های فارس گره خورد؟

بعد از ازدواجم به همراه همسرم به شهر نورآباد آمدم. او سال‌هاست در عملیات اطفای آتش‌سوزی شرکت می‌کند. یک‌بار که برای مهار آتش در رویشگاه‌ها می‌رفت، من هم به اصرار برای عکاسی همراهش رفتم. آن روز آتش‌سوزی در کوه‌های شهرستان رستم بود و عملیات تا شب طول کشید. این اولین بار بود که سوختن طبیعت را از نزدیک می‌دیدم. آن‌چه در فیلم‌ها از آتش‌سوزی جنگل‌ها می‌بینی، ده‌ها بار کم‌رنگ‌تر از واقعیت است، چراکه سوختن جنگل از نزدیک، با حجم آتش و دود، مخوف و ترسناک است و عمق فاجعه را بیشتر درک می‌کنی. وقتی درختان کهنسال می‌سوزند و جاندارانی که پای گریز ندارند، همراه آن‌ها خاکستر می‌شوند و کاری هم از دستت برنمی‌آید، بسیار تلخ و تکان‌دهنده است. دو تابستان قبل برای من بک آغاز جدید بود، بعد از آن هر بار که فرصتی برای همراهی دست می‌داد، برای اطفای حریق، عکاسی و مستندسازی همراهشان می‌رفتم.

فارس آگاه: شرایط و محیط چطور بود؟ با مشکلاتی برای حضور در تیم‌های داوطلبی اطفا مواجه بودید؟

ما در یک جامعه مردسالار زندگی می‌کنیم و این روحیه در مواقع خطر و سختیِ کار، بیشتر هم می‌شود. در اواخر اردیبهشت امسال که کوه قلعه‌سپید چند روز پیاپی می‌سوخت، یک بار بالگرد برای انتقال نیروهای داوطلب به پای آتش آمد، اما مرا به سبب آن‌که زن بودم سوار نکردند. با وجود آن‌که همسرم به اداره منابع طبیعی نورآباد رفت و گفت من همراهش هستم و مسئولیتش را به‌طور کامل می‌پذیریم، موافقت نکردند که من همراه بالگرد به ارتفاعات بروم. اما بالاخره در یکی از آتش‌سوزی‌های همین تابستان، من برای اولین بار به عنوان یک نیروی داوطلب موفق به سوار شدن بر بالگرد شدم. البته همین بالگرد هم نیروها را با فاصله زیادی از آتش پیاده می‌کرد و باید مسافت زیادی را کوهنوردی می‌کردیم تا به آتش برسیم. گرچه اغلب ما خودمان با ماشین شخصی تا حوالی آتش‌ها می‌رویم، نظیر همین آتش‌سوزی اخیر در دشت گل ممسنی، اما تجربه سوار شدن بر بالگرد به عنوان یک نیروی فعال در عملیات اطفا برایم جالب بود.

فارس آگاه: نقش شما در تیم اطفا چیست و عموماً چه مسئولیت‌هایی بر عهده دارید؟

من جز عکاسی، گاهی با دمنده نیز کار می‌کنم و به اطفای حریق مشغول هستم، البته چون تعداد دمنده‌ها بسیار کم است کمتر دمنده به دستم می‌افتد. همین‌جا دوست دارم کمی درباره کمبود تجهیزات بگویم: در آتش‌سوزی‌ها معمولاً تیم‌های ثابتی از فعالان هستند که پای آتش می‌روند، یعنی کار و زندگی‌شان را رها می‌کنند و ممکن است دو شبانه‌روز پای آتش بمانند، اما همواره تجهیزات و تعداد دمنده‌ها کم است. از این نظر تعدادی از نیروهای داوطلب، در حالی‌که آتش در میان درختان و بوته‌زارها زوزه‌کشان جلو می‌رود، مجبورند منتظر بایستند تا نفر قبلی خسته شود و دمنده را به او بدهد. وضعیت در بالای کوه هنگام آتش‌سوزی بسیار وحشتناک است؛ حجم زیاد دود و ساعت‌های طولانی کار با کمترین تجهیزات باعث می‌شود اطفای آتش زمان زیادی ببرد؛ نظیر آتش‌سوزی دشت گل که سه روز طول کشید تا خاموش شد، یا قلعه‌سپید که پنج روز سوخت، در حالی‌که اگر از همان روز اول بالگرد آب‌پاش می‌فرستادند شاید زودتر قابل کنترل بود. نیروهایی که دمنده ندارند نیز گاه برای خاموش کردن تنه درختانی که دچار آتش‌سوزی شده‌اند، همان آب موجود را با خاک ترکیب کرده و گل درست می‌کنند تا بتوانند با گل‌مالی کردن، حداقل یک درخت را نجات دهند. تعداد زیادی از دمنده‌های موجود هم متعلق به خود داوطلبان است و با کمک‌های مردمی خریداری شده و تنها تعدادی توسط دولت تهیه شده است. غیر از آن، بیشتر نیروها نه کفش مناسب کوهنوردی دارند، نه لباس استاندارد، نه دستکش ضدحریق و نه هدلامپ. همین تجهیزات محدود هم اغلب از کمک‌های مردمی، نذورات طبیعت‌دوستان یا فشار به ارگان‌هایی مانند منابع طبیعی و محیط زیست تأمین شده است؛ در حالی‌که پول یک دمنده حدود ۱۲ تا ۱۵ میلیون تومان است و تهیه آن برای ارگان دولتی نباید دشوار باشد. برخی نیز کوله‌کشی می‌کنند و تجهیزات و غذا را به بالای کوه می‌برند. فعالان این آتش‌سوزی‌ها به سیستم دولتی و اداری آن‌قدر ناامید شده‌اند که هیچ امیدی به کمک یا همراهی آن‌ها ندارند؛ کسانی که من نام آن‌ها را قهرمان می‌گذارم. کسانی که با هر آتش‌سوزی دست از کار و زندگی می‌کشند و بدون ملاحظه جانشان به دل آتش می‌زنند و چند شبانه‌روز در کوه می‌مانند؛ این تنها عشق است که آن‌ها را نگه داشته است. مسئله دردناک این است که جلوی چشم بچه‌ها درختان کهنسال بلوط و بنه می‌سوزند و خاکستر می‌شوند. در همین منطقه نورآباد ما بلوطی داریم که ۷۰۰ تا ۸۰۰ سال عمر دارد و وقتی این درخت کهنسال در آتش می‌سوزد، دیدن این صحنه بسیار دردناک است؛ در حالی‌که اگر دمنده باشد یا بالگرد نیروها را به‌موقع برساند و یا حتی بالگرد آب‌پاش موجود باشد، وضع خیلی متفاوت می‌شود؛ می‌توان تعداد بیشتری درخت را نجات داد.

فارس آگاه: وقتی آتش شعله‌ور است و شما در نزدیک آن هستید، آن لحظه‌ها چه تصاویری یا احساساتی به ذهنتان می‌رسد که هیچ‌وقت فراموشتان نمی‌شود؟

من علاقه‌ زیادی به محیط‌زیست دارم، به‌ویژه به درخت بلوط که زندگی‌بخش است؛ درخت سخاوتمندی که وقتی پایش گیاهی کاشته شود، از خاک و آب خود سهم می‌دهد تا آن گیاه رشد کند. در دوره‌ای که در زاگرس قحطی آمد، بلوط درختی بود که مردم را از گرسنگی نجات داد؛ مردم میوه‌های بلوط را خشک و آسیاب می‌کردند و با آن نان می‌پختند. اما جای تأسف است که مردم اصلاً آگاه نیستند که این درخت چقدر ارزشمند است و حفظ کردن آن تا چه اهمیتی دارد، چراکه بلوط درختی است که رشد کندی دارد. اگر بلوطی امروز بکاری، ۴۰ سال طول می‌کشد تا بالغ شود و به میوه بنشیند. حالا تصور کنید یک بلوط ۸۰۰ ساله یک بار گُر می‌گیرد و در یک ساعت خاکستر می‌شود؛ بلوطی که هنوز سبز و تر است. در آتش‌سوزی اخیر، بلوط و بنه سبز از درون شعله گرفته بودند و می‌سوختند. شاید مردم تصور کنند که اگر زاگرس از بین برود، اتفاق خاصی نمی‌افتد، اما واقعیت این است که دامنه زاگرس از غرب ایران تا جنوب کشیده شده و اگر از بین برود، تمام ایران آسیب می‌بیند. این رویشگاه‌ها نه تنها برای مردم زاگرس، بلکه برای کل کشور از نظر منابع آبی، تنفسی و خاک حیاتی‌اند. هر بار که به محل آتش می‌روم از دیدن سوختن بلوط‌ها و بنه‌های کهنسال گریه‌ام می‌گیرد. همسرم یا دیگر همراهان نیز گاه به گریه می‌افتند و گاهی هم از سوختن درختان چنان ناراحت و عصبی می‌شوند که به‌هم می‌ریزند. مثلاً هفته گذشته زمانی که به آتش رسیدیم، در مسیری صعب‌العبور لازم بود سه ساعت کوهنوردی کنیم تا به نقطه آتش برسیم. در آن تاریکی، از دور وسعت خط آتش شبیه یک شهر بود که گلوله‌به‌گلوله چراغ‌های سوزانی در آن روشن شده بود؛ این گلوله‌ها درختانی بودند که ایستاده می‌سوختند. نزدیک آتش هم که می‌رسی، حجم دود و درختانی که تک‌به‌تک در حال سوختن هستند، فضای خوفناک‌تری ایجاد می‌کند؛ درختانی که بر سر جای خود صبورانه می‌سوزند. تصویری که مرا اذیت می‌کند، افتادن شاخه‌هایی است که بر اثر شدت سوختن از درخت کنده شده و به زمین می‌افتند. این شاخه روی زمین می‌سوزد و از خود ردی از خاکستر سفید برجا می‌گذارد. وقتی به زمین نگاه می‌کنی، شکل شاخه یا درختی که بر زمین پهن شده و اثر نابودی‌اش را با خاکستر نقاشی کرده، بسیار ناراحت‌کننده است.

فارس آگاه: نمی‌ترسید که در این آتش‌سوزی‌ها خدای نکرده جانتان به خطر بیفتد یا بر اثر آتش‌سوزی چهره یا بدنتان دچار آسیب سوختگی شود؟ چیزی که برای تمامی زن‌ها اهمیت بسزایی دارد؟

من کلاً آدم چندان ترسویی نیستم، اما از نظر سوختن و چالشی که ممکن است برای زیبایی ظاهری پیش بیاید، بله مثل همه نگران هستم که شاید اتفاقی بیفتد یا مسئله‌ای پیش بیاید، اما این نگرانی آن‌قدر قوی نیست که بتواند بر حس علاقه‌ام به طبیعت در من غلبه کند و این‌که اگر بروم شاید بتوانم مفید باشم، شاید بتوانم یک درخت را نجات دهم. موضوع عجیب این است که وقتی در آن گستره آتش قرار می‌گیری، حسی به تو دست می‌دهد که می‌گویی: «بگذار فقط همین یک درخت را نجات دهم، همین یکی!» و بعد می‌گویی یک درخت دیگر را هم نجات بده، در آن وسعت عظیم آتش، نجات دادن چند درخت انگیزه‌ای می‌شود برای ادامه دادن و حضور دوباره پای آتش. البته هر بار پای آتش رفته‌ام، بسیار مراقب بودم تا آسیبی نبینم، آن‌هم بابت چند نکته مهم. اول اینکه من زن هستم و با اختیار خودم به دل آتش می‌روم و سعی می‌کنم آسیبی نبینم تا بار اضافی روی دوش افراد گروه نباشم. شاید آن‌ها حس مرا نداشته باشند، اما این بار مضاعفی بر دوش من است که به‌خاطر جنسیتم ضعفی از خودم نشان ندهم. مثلاً وقتی کوهنوردی طولانی و فشار عصبی ناشی از وسعت آتش باعث می‌شود دیگران گله‌مند شوند، من چیزی نمی‌گویم، چون اگر آن‌ها غر بزنند ایرادی ندارد، اما اگر من غر بزنم شاید به ذهنشان برسد که «دیدید؟ یک زن نباید این کار سخت را انجام دهد، زن را چه به خاموش کردن آتش.» به‌طوری‌که در آخرین آتش‌سوزی، من آن‌قدر چیزی نگفتم که یکی از همراهان گفت: «تو چه جانی داری که پا‌به‌پای ما آمدی و حتی یک بار هم اعتراض نکردی!» با خودم گفتم اگر اعتراض می‌کردم، شاید در دلت مرا سرزنش می‌کردی. هر بار که به سمت آتش می‌روم، کسانی که تازه‌وارد هستند و دفعات قبل موفق نبودند، به همسرم می‌گویند: «زن‌ات را نیاور، نمی‌تواند بالا بیاید، نمی‌آید یا خطرناک است.» من همیشه با این حرف‌ها مواجه هستم، اما وقتی چند ساعت می‌گذرد، محبت و همراهی اعضای گروه را می‌بینم که سعی می‌کنند مراقبم باشند و کاری نکنند آسیبی به من برسد.

فارس آگاه: تا به حال شده که در این آتش‌سوزی‌ها درختی، گیاهی یا جانوری را نجات دهید که بابتش به خودتان افتخار کنید؟

من در مقایسه با بقیه، آن‌قدر کار کمتری می‌کنم که همیشه خجالت‌زده آن‌ها هستم. خیلی از این افراد سال‌هاست که بی‌هیچ چشم‌داشتی از کار و زندگی خود می‌زنند و در تمام آتش‌سوزی‌ها حاضرند؛ کسانی که خانواده، فرزند، شغل دارند اما باز هم تا لحظه خاموش شدن کامل آتش در کوه می‌مانند. واقعاً احساس شرمندگی دارم. با این حال، هر بار که در عملیات اطفا شرکت می‌کنم، حس خوبی دارم از این‌که توانسته‌ام مثمر ثمر باشم، حتی به اندازه دادن یک آب دست نیروها یا تهیه عکس‌های مستند یا نجات دادن یک درخت که زندگی‌بخش است. واقعیت این است که همه افراد دمنده‌به‌دست نیستند؛ بعضی‌ها تجهیزات را حمل می‌کنند، برخی پشتیبانی می‌دهند؛ هر کسی نقشی دارد و همین نقش‌ها باعث می‌شود که احساس کنم بخشی از این جریان هستم. طبیعت هم این احساس خوب را به ما برمی‌گرداند؛ چیزی که من نه‌فقط در زندگی خودم، بلکه در زندگی دوستانم که در کنار طبیعت بوده‌اند، هم دیده‌ام. همسر من بیش از ۱۰ سال است که پای آتش‌سوزی‌های رویشگاه‌ها می‌رود و هر‌سال بلوط می‌کارد. گاهی در زندگی‌مان با مشکلی مواجه می‌شویم، می‌بینم خیلی غیرمنتظره از آن عبور می‌کنیم. همیشه با خودم فکر می‌کنم طبیعت نیز انرژی مثبت خود را به زندگی ما برمی‌گرداند. من معتقدم: طبیعت آن‌چه به او می‌دهی را به تو برمی‌گرداند.

فارس آگاه: اگر بخواهید یک پیام مستقیم به رویشگاه‌ها یا جنگل‌های زاگرس بفرستید چیست؟

امیدوارم چه ما باشیم و چه نباشیم، زاگرس و بلوط‌هایش همین‌طور پابرجا بمانند و همیشه بلوط‌های جدید رشد کنند. امیدوارم مردم یاد بگیرند باید از طبیعت پاسداری کرده و آن را حفظ کنند، چراکه اگر طبیعت نباشد ما نیز نخواهیم بود.

من خودم فرزند کویرم و ۲۸ سال از عمرم را در کویر زندگی کرده‌ام. برای ما یک تک‌درخت ارزش بسیار زیادی دارد، چون باید ساعت‌ها راه بروی تا در دل بیابان یک تک‌درخت ببینی و همین یک درخت در آن بیابان غنیمتی است، مثل آب. در کویرهای خراسان آب بسیار ارزشمند است و این خود یکی دیگر از دلایلی است که من نسبت به رویشگاه‌های زاگرس که تأمین‌کننده ۴۰ درصد آب شیرین ایران است، حساسیت و توجه بسیار دارم. منی که در کویر به دنیا آمده‌ام و خوب می‌دانم که بودن یک درخت یا آب چقدر غنیمت است و این به حس زیسته من در زادگاهم بازمی‌گردد. شاید مردم فارس که در منطقه‌ای پردرخت زیسته‌اند، به اندازه ما قدر این درختان و این عرصه‌های گیاهی را ندانند، اما برای من یک درخت هم اهمیت بسیار زیادی دارد و هر درخت یعنی زندگی.

من فرزند کویرم؛ جایی که برای دیدن یک درخت باید ساعت‌ها در دل بیابان قدم زد، و همان تک‌درخت چون آب، غنیمتی است. در سرزمین خشک خراسان، ارزش آب و درخت را با جان لمس کرده‌ام، و همین تجربه، دلیلم برای حساسیت و عشق بی‌پایانم به زاگرس است؛ رویشگاهی که ۴۰ درصد آب شیرین ایران را می‌پرورد.

 

در آتش‌سوزی‌ها معمولاً گروه‌های ثابت از فعالان مردمی بی‌وقفه پای کارند، اما کمبود تجهیزات و دمنده همیشگی است. داوطلبان گاه ناچارند در حالی‌که شعله‌ها میان درختان زوزه‌کشان پیش می‌رود، منتظر بمانند تا نفر قبلی از نفس بیفتد و دمنده را به آن‌ها بسپارد. برخی نیز برای نجات درختانِ گرفتار، آب را با خاک می‌آمیزند و با گل‌مالی تلاش می‌کنند حتی یک درخت را از آتش برهانند.

true
true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


true