
بسیاری از کلمات مانند عدالت، بخشایش، عشق، زیبایی از فرط سواستفاده از معنا تهی شده اند، جهان نمادین ساخته و پرداخته انسان امروز فکر را محدود میکند، به گزارش سيد محی الدین حسینی ارسنجانی خبرنگار فارس اگاه ، رویا دست غیب در ایام هفته شیراز جمعی از اهالی فرهنگ و ادب را در منزل عموی خودعبد العلی دست غیب به حضور پدیرفت و از تجارب خود در زمینه داستان و داستان نویسی گفت. رمان های مجمع الجزایر اوریون،تراتوم و پلک های شنی(مجموعه داستان) از این نویسنده و منتقد ادبی صاحب سبک است.آثار نوشتاری رویادستغیب دنیایی تازه و نو پیش روی داستان نویسان معاصر گشوده است.آنچه در ادامه می آید گزیده گفتارهای این چهره داستان نویسی است که با هم مرور کرده و می خوانیم.
بخشی از صحبت من صحبت های سابقم با نشریات تخصصی ادبیات داستانی و سایت و انتشارات افق که کتابهایم را منتشر می کند است و چند تجربه ای که شخصا داشته ام را به شما عزیزان منتقل می کنم.
بیشتر مطالعات اولیه ام در حیطه ادبیات و فلسفه انتقادی بود
کتاب پلکهای شنی،جدیدترین اثرم و شامل،۱۵ داستان است و راوی همۀ داستانها اولشخصاند؛داستان هایی سیال که معمولاً در مکانی ملموس و عینی آغاز میشوند،اما در جهانی ممکن و واقعیتی دگرگونه ادامه پیدا می کنند.یکی دیگر از ویژگی های این داستانها سفر میان حال و گذشته و آینده و بهره گیری از تعلیق و مفاهیمی همچون هویت و مرگ است. کتاب مجمع الجزایر اوریون داستانی ست که از گسست میان انسان و جهان بیرون می آید و هر امنیتی را در اطراف مسافر به هم می ریزد. جنگ در داستان خلئی ست که کنش های شخصیت ها به دورش شکل می گیرد و به نمادینه شدن تن نمی دهد. تصاویر در پیش برد داستان نقش اساسی دارند و در کارهای من شاید بیشتر از خواندن باید به تصاویر نگاه کرد. راوی داستان راوی غریب ست و از ذرات تشکیل شده و هیچ انسجامی ندارد. اما در “تراتوم” حتی بیشتر از مجمع الجزایر به بحث بدن و از جا در رفتگی آن پرداخته می شود. شاید آن رمان شورشی بر علیه ساختارهای کهنه در داستان نویسی باشد..
عمویم(استاد عبد العلی دست غیب) توصیه ی مهمی کردند آن هم در مورد اینکه خواندن فلسفه برای نوشتن داستان لازم است و من هم که همیشه برایم بازنمایی جهان پیچیده ای که در آن به سر می بریم دغدغه بود با جدیت به یادگیری فلسفه در کنار خواندن رمان و نظریه های ادبی پرداختم..
نوشتن میتواند زمان و مکان را بههم بریزد و تکثری از جهان واقعی بیرون بیاورد
از میان فلاسفه، دریدا، فوکو و بلانشو و دلوز و بسیاری از فلاسفه ای که نظریات انتقادی مهمی بیان کردند برایم جذاب بودند، اما نخواستم فلسفه یک فیلسوف را به اثرم منتقل کنم، آنها به من تلنگری میزدند و تنشی در من ایجاد میکردند.انگار آن تنش بود که می نویسد. میخواستم آنچه نادیدنی و ناشنیدنی است را از طریق نوشتن بیان کنم و همیشه الزامی درونی مرا به نوشتن و خواندن وا می دارد. معتقدم اگر به گذشته نپردازیم گذشته به سمت ما یورش میآورد،گذشته است که حال و حتی آینده ما را میسازند و بازنگری گذشته و نگاهی تازه به آن می تواند به ما این توانایی را بدهد که گسست ها و شکاف هایی که در شبکه ی معنایی مسلط است ببینیم از همین رو در هر دو رمان، زمان گذشته و حال و آینده به هم آمیخته اند.به نظرم امروزه هرچه مدارک شناسایی ما مهم تر و مرزها و چارچوبهای بیشتری انسان را محصور می کنند فضاها ی سیال و تعلیقی گسترش بیشتری پیدا می کنند. جنونی که درون شبکه ی باوری و عقل گرایی انسان امروز وجود دارد انسان را به جهانی تکه تکه و پیش بینی ناپذیر پرتاب می کند که برای فهم آن لازم است از جایگاه تازه ای به وضعیت و موقعیتی که در آن به سر می بریم بنگریم. ما در بیشتر مواقع در نور کور کننده ی واقعیتی که به ما تحمیل می شود قادر به دیدن نیستیم.
هنر میتواند با زخم زدن به این ساختار منسجم ما را به تفکر وا دارد
.جهان نمادین ساخته و پرداخته ی انسان امروز فکر را محدود میکند. برای همین هنر میتواند با زخم زدن به این ساختار منسجم ما را به تفکر وا دارد. امروزه دیگر دوران ظهور نوابغ به سر رسیده زیرا بیشتر از هر زمان تحت تسلط فضای مجازی و بمباران اطلاعاتی که از معنا تهی شده اند هستیم. پرداختن به بدن گاهی برایمان تابو است و افکاری که از گذشته در سر داریم بدن، روح و ذهن ما را تحت تسلط خودش می گیرد و به همین سبب این واقعیت را که امروزه بدن است که توسط ذهن دچار کژ ریختی و از جا در رفتگی شده پنهان می کند. ذهنی که نمودهای متفاوت جامعه و هر ایدئولوژی در آن پرورده می شود و با کنترل میلی که در بدن به دام افتاده بدن را محصور می کند. شاید امروزه بیشتر از هر زمانی برای نوشتن رمانی بر خلاف جریان مسلط باید بهای گزافی پرداخت چون خواننده ی کمتری را جذب می کند. البته نوشتن آنجایی به بیراهه می رود که نویسنده برای مخاطب بیشتر بنویسد زیرا هنر نوع مواجهه ی انسان با جهان است و اگر به هر دلیلی این مواجهه را بازار در اختیار بگیرد هنر ناپدید خواهد شد. هنرمند، امروزه چگونه می تواند جهان فهم ناپذیری را که دچار از هم پاشیدگی شده بازنمایی کند و چطور گسستها و تنش هایی را که در ان به سر می برد نشان دهد؟ به نظرم از هر زمانی امروزه کمتر می توان با داستان های خطی بحران های پی در پی ایی را که یکی بعد از دیگری از راه می رسند به نمایش گذاشت. گاهی از لذت در هنر صحبت می شود که به نظرم لذت امری مخدوش است یعنی نمی توان تعریفی کامل از آن ارائه داد. لذت هنری را با مطالعه و تفکر و تامل می توان ارتقا داد و با خلق مفاهیم نو به مراحل بالاتری از لذت دست یافت. علاوه بر لذت بسیاری دیگر از کلمات مثل عدالت، بخشایش، عشق، زیبایی از فرط سواستفاده از معنا تهی شده اند و با پیچشی تاریک به ضد خودشان بدل گشته و به ابتذال کشیده شده اند.
خلق مفاهیم نو و دیدن غیاب ها و گسست ها در هنر همیشه برایم جالب بوده اند
داستایوفسکی و کافکا و جویس و بسیاری دیگر که به راه های تازه در نوشتن قدم گذاشته اند در زندگی ام تاثیر گزار بوده اند. من با فضاهای داستانی که همه چیز را در اختیار من نمیگذارد و مرا به کشف و شهود فرا میخواند، احساس نزدیکی بیشتری میکنم. به همین خاطر برایم متن هایی که تنش هایی تازه رو به من می گسترانند چالش برانگیزترند. سالها نظریه فیلم خوانده ام و سینما به من که نوشته هایم بیشتر تصویری هستند کمک زیادی کرده است. همیشه صندلی شاگردی را به هر جایگاه دیگری ترجیح می دهم و مشتاق و کنجکاو به یادگیری می پردازم. چون در آنجاست که شاید بتوانم لحظاتی با خود واقعی ام ارتباط برقرار کنم. اگر هم جایی برای معلمی دعوت بشوم باز هم دوست دارم از جمعی که به من گوش می دهند بیاموزم. از نقاشی هایی که جهانی نو می آفرینند هم بسیار آموخته ام مخصوصا فرانسیس بیکن که توانسته به خوبی کژریختی و از جا دررفتگی بدن تحت سلطه ی شبکه ی معنایی مسلط را نشان دهد.
داستانهای من ذهنی نیستند،داستان آدمهایی هستند که دیده نمیشوند
شاید خواندن تراتوم نسبت به مجمعالجزایر اوریون سخت تر باشد اما در آن آگاهانهتر به مبحث بدن پرداخته ام. اما در همان سبکی که در رمان قبلی ام پیش گرفته ام که از نوع مواجهه ی من با جهان پیرامونم ناشی می شود. در داستانهایم شخصیتها اسم ندارند، چون اسم، ما را تقلیل میدهد تا به هویت ساختگی که جامعه به ما داده قلاب بشویم. اما من میخواستم شخصیتها را از اسامی آنها و زمان و مکان و طبقه اجتماعیشان جدا کنم. درواقع در شخصیتهای من آنچه انجام می دهند و نوع برخوردشان با وضعیت هایی که در آن قرار می گیرند مهم است و نه اسم و هویت یکپارچه ای که جامعه به آن ها تحمیل کرده. در هنگام نوشتن صفحات زیادی می نویسم تا با شخصیت هایی که در رمان می آورم کاملا آشنا بشوم اما خیلی مواقع آن نوشته ها را به کناری می گذارم و به بازگویی داستانم می پردازم. نوشتن برایم کاری مهم است که مطالعه و تحقیق فراوانی را می طلبد اما با غوطه ور شدن در تصاویر و تخیلاتی که از ناخودآگاهم سرچشمه می گیرند. هیچوقت نخواستم نوشته هایم فلسفه زده باشد و برای همین وقت نوشتن فارغ از خوانده ها و آنچه آموخته ام و در من ته نشین شده می نویسم. .
با فلسفه است که می توان مسائل جهانی را تجزیه و تحلیل کرد
قریب به ۲۰ سال در کلاس های داستان نویسی و فلسفه شرکت کرده ام و از آن ها بسیار آموختم از جمله استادهایی مانند آقای دکتر نجومیان و آقای دکتر سجودی و بسیاری دیگر. برای هنرمند هیچ چیز مهم تر از دغدغه مند بودن و حرکت در هنرهای دیگری مثل نقاشی، موسیقی، تئاتر و سینما، عکاسی و …….همچنین پرداختن به فلسفه که امروزه با ادبیات و روانکاوی و سیاست گره خورده است. از نظر من دانستن فلسفه در حدودی برای نوشتن لازم است زیرا با آشنا شدن با نظریه های تازه می توانیم چیستی و چرایی وضعیت هایی که در آن به سر می بریم را بهتر ببینیم و تجزیه و تحلیل کنیم و به سادگی در ساختارهای از پیش داده به تله نیفتیم. هر از گاهی مقاله می نویسم و به فلسفه انتقادی بسیار علاقه دارم و همچنین به کارهای سینماگران مولف و فیلم های موج نو فرانسه و نظریه های فیلم علاقمندم. برایم اندیشیدن درباره ی وضعیت و موقعیت های خطیری که در آن روزگار می گذرانیم اجتناب ناپذیر است. داستان هایم در فکر و خیال و به دور از بحران های موجود شکل نمی گیرد بلکه تمام تلاشم این است که این وضعیت و موقعیت های فهم ناپذیری را که در دنیای امروز در حال شکل گیری است در داستان هایم بازنمایی کنم. پاسخ به این پرسش که انسان امروز در کجا و چه وضعیتی قرار دارد مهم است و باید گفت باز نمایی این جهان پیچیده روز به روز مشکل تر میشود. به نظرم تنشی که ما را دوپاره کرده انسان را به سوی هنر می راند و در این وضعیت شاید ناممکن باشد که بتوان با رئالیست زدگی از این وضعیت پر تنش بیرون و درون نوشت. .
باید مفهوم جدیدی در داستان نویسی خلق کنیم و حرفی نو برای گفتن داشته باشیم
انسان معاصر باید فرزند زمان خود باشد و تاریکی زمان خود را درک کند. در فلسفه ی انتقادی بحث بدن مهم است و پرداختن به بدن در ایران هنوز تابو است.باید مفهوم جدیدی در داستان نویسی خلق کنیم و حرفی برای گفتن داشته باشیم.انسان موجودی ترسیده است و ترس است که نمی گذارد ما در خیلی امور پیش برویم.هیچگاه به دنبال جایزه گرفتن نبوده و نیستم اما از اینکه داستان هایم خوانده و نقد شوند خوشحال می شوم. مطلب دیگر اینکه باید توجه بیشتری به خوانش ها و تعریف های نو از رمان ها و اشعار کلاسیک ایران و جهان داشت. در نهایت از نشر افق که همیشه همراهم بوده ممنونم